ای آفــــــتاب سحرنشو؟؟؟
یادآر ز شمع مرده یادآر
ای مرغ سحر! چو این شب تار
بگذاشت زسر سیاهکاری
وز نفحه ی روحبخش اسحار
رفت از سرخفتگان خماری
بگشود گره ز زلف زرتار
محبوبه نیلگون عماری
یزدان به کمال شد پدیدار
و اهریمن زشتخو حصاری
یادآر زشمع مرده! یادآر!
ای مونس یوسف اندر این بند!
تعبیر عیان چو شد تو را خواب،
دل پر ز شعف، لب از شکر خند
محسود عدو، به کام اصحاب
رفتی بر یار و خویش و پیوند
آزادتر از نسیم و مهتاب
زان کو همه شام با تو یک چند
در آرزوی وصال احباب
اختر به سحر شمرده، یادآر!
چون باغ شود دوباره خرم
ای بلبل مستمند مسکین!
وز سنبل و سوری و سپرغم
آفاق نگارخانه چین
گل سرخ و به رخ عرق ز شبنم
تو داده زکف زمام تمکین،
زان نوگل پیشرس که در غم
نا داده به نار شوق تسکین،
از سردی دی فسرده، یادآر!
ای همره تیه پورعمران
بگذشت چو این سنین معدود،
وان شاهد نغز بزم عرفان
بنمود چو وعد خویش مشهود،
وز مذبح زر چو شد به کیوان،
هر صبح شمیم عنبر و عود،
زان کو به گناه قوم نادان،
در حسرت روی ارض موعود
بر بادیه جان سپرده یادآر!
چون گشت زنو زمانه آباد
ای کودک دوره طلایی
وز طاعت بندگان خودشاد
بگرفت ز سرخدا خدایی!
نه رسم ارم، نه اسم شداد
گل بست زبان ژاژ خایی
زان کس که زنوک تیغ جلاد
ماخوذ به جرم حق ستایی
تسنیم وصال خورده، یادآر