سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جمـــــعه گل صمیم www.eshkashem.com

صفحه خانگی پارسی یار درباره

روز شهادت شهید احمدشاه مسعود. ... 2001. روز شهادت ابر مرد تاریخ

   

تجلیل از هشتمین سالگرد شهادت قهرمان ملی افغانستان

احمد شاه مسعود (رح)

"آرزو دارم مردم کشورم با هر تعلق قومی، مذهبی، زبانی و حزبی وحدت ملی و اتحاد خود را حفظ کنند و در سای? آن با تکیه بر دین مبین اسلام شاهد پیروزی و اعتلای کشور خود باشند"

احمد شاه مسعود (رح)

بمناسبت تجلیل ازهفته شهید و مقام شامخ سردار شهیدان، شخصیت بی بدیل و بزرگمرد عرصه اندیشه و تفکر و سپهسالار جهاد ومقاومت احمد شاه مسعود محافلی گرامیداشت و ختم قرآن عظیم الشان و یاد خاطرات سرور آزادگان در شهر های سدنی و ملبورن برگزار میشود.

بنااً از تمام هموطنان گرامی  مقیم کشور آُسترالیا، صمیمانه تقاضا به عمل می آید تا با تشریف آوری و شرکت در این محافل شکوهمند و پر عظمت روح شهدأ را شاد و یاد خاطر ایشان را گرامی دارند.


عاشق ترین عاشق. عشق

در آغوشم بگیر  

بگذار برای آخرین بار گرمی دستت را حس کنم

و مرا ببوس تا با هر بوسه ات به آسمان پرواز کنم

نگاهم کن و التماسم را در چشمانم بخوان

قلبم به پایت افتاده است نرو

لرزش دستانم و سستی قدمهایم را نظاره کن

تنها تو را می خواهم

بگذار دوباره در نگاهت غرق شوم

و بگذار دوباره در آغوشت بخواب روم

خواستم

خواستم که شیدایت کنم مفتون چشمانت شدم

در عشق رسوایت کنم پای بند پیمانت شدم

خواستم سخن از دل بگم

دیدم دل میبری ، دین میبری ، مومن به ایمانت شدم

گفتم مرحم نهم بر زخم خویش سازش کنم با اخم خویش

بیهوده بود تجویز من محتاج به درمانت شدم

خواستم پنهان کنم این راز را این سوز و این گداز را

غافل که من انگشت نمای شهر و سامانت شدم

می دونی خیلی وقته که رفتی

دلمو تکه تکه کردی

مثل یک تکه بلور من و از عمق وجودم ذره ذره کردی

یادته گفتی به من که عاشقی

حالا باش ببین چه وعده کردی

تو گفته بودی طبیب دل بیمارانی

پس طبیب دل من باش که بیمار توام

تو هم رفتی رها کردی دلم را

دو صد چندان نمودی مشکلم را

  

 

 

   


اگه روزی شاد بودی، بلند نخند که غم بیدار نشه

 ای ارزوی دل
این شعرها دیگر برای هیچ‌کس نیست
نه! در دلم انگار جای هیچ‌کس نیست
 
آن‌قدر تنهایم که حتی دردهایم
دیگر شبیه دردهای هیچ‌کس نیست
 
حتی نفس‌های مرا از من گرفتند
من مرده‌ام در
من
هوای هیچ‌کس نیست
 
دنیای مرموزی‌ست ما باید بدانیم
که هیچ‌کس این‌جا برای هیچ‌کس نیست
 
باید خدا هم با خودش روراست باشد
وقتی که می‌داند خدای هیچ‌کس نیست
 
من می‌روم هرچند می‌دانم که دیگر
پشت سرم حتی دعای هیچ‌کس نیست
آخرین حرف تو چیست؟
 
قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض
پایان عشــــــق
نوشته توسط :جمعه گل((صمیم)) ولایت گردی

صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض

یک طرف خاطره ها!

یک طرف پنجره ها!

در همه آوازها! حرف آخر زیباست!

آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟

حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست

"دوستت دارم عشقم" 

با سلام خدمت همه شما دوستای عزیزم
تا قیامت اشک حسرت ببارم 
دل هیچکی مثل من غم نداره
مثل من غربت و ماتم نداره
حالا که گریه دوای دردمه
چرا چشمم اشکش رو کم میاره
خورشید روشن ما رو دزدیدن
زیر اون ابرای سنگین کشیدن
همه جا رنگ سیاه ماتمه
فرصت موندنمون خیلی کمه
اون که رفته دیگه هیچوقت نمیاد
تا قیامت دل من گریه می‌خواد
سرنوشت چشم‌هاش کوره نمی‌بینه
زخم خنجرش می‌مونه تو سینه
لب بسته سینه غرقه به خون
قصه موندن آدم همینــــــه
اون که رفته دیگه هیچوقت نمیاد
تا قیامت دل من گریه می‌خواد

نوشته توسط :جمعه گل((صمیم)) ولایت گردیز

بهت نمی گم دوسِت دارم،ولی قسم می خورم که دوسِت دارم

بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم،چون همه چیزم تویی

 نمی خوام خوابتو ببینم، چون توخوش ترازخوابی

اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی که گریه کنی،

صِدام کن بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گریه می کنم

اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن، قول می دم سکوت کنم

 اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی ، صِدام کن چون قلبم تنهاست

 اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم اما همیشه به پات میمونم که برگردی

اگه یه روز خواستی بمیری قول نمی دم جلوتو بگیرم اما اینو بدون "من قبل از تو میمیرم"

نوشته توسط :جمعه گل((صمیم)) ولایت گردیز  

دروغ و خیانت رو هک کن

از انسانیت کپی بگیر و سندت کن

با صداقت و وفا و معرفت چت کن

از زیباترین خاطره زندگی وب بگیر

تو پروفایل قلبت یه قلب تیر خورده بذار و بگو

عاشق عشق هستی و عاشق عشق باش

در مسنجر قلبت عشق رو اد کن

وبه احساسات عشقت پی ام بده

غم رو دیلت کن

و واژه بدی رو رینیم کن

برای غرورت آف بزار آخه (دنیا دو روزه)

نوشته توسط :جمعه گل((صمیم)) ولایت گردیز  

اگه روزی شاد بودی، بلند نخند که غم بیدار نشه

 اگه یه روز غمگین بودی، آرام گریه کن تا شادی ناامید نشه

 اگه میدونستی که چقدر دوستت دارم

 هیچوقت واسه اومدنت بارون رو بهونه نمی کردی

"رنگین کمان من"

توسط :صمیم شماره تماس :0797170008


ای اشک برای زندهگیم لحظه باقی باش !

    

 

ازکوچه ی تنهای خویش می گذشتم ،تنها بی پناه در این کوچه سرگردان بودم

 

تا به بن بست یأس و نا امیدی رسیدم. دست به دیوار شکسته ی دل خویش     

نهاده،بر فراز آرزوهایی که مرده بودند گریستم. در آن حال صدای کسی را  

شنیدم که می گفت:"مقاوم باش و چون کوه استوار بمان." به او گفتم:نمی توانم

 

نمی توانم... اشک هایم سرازیر شد، صدایش را شنیدم که بازمی گفت:در این  

کوچه به دنبال چه می گردی؟ به او گفتم: نمی دانم و او گفت: اما من می دانم

 

که به دنبال چه آمده ای؟ به دنبال غرور خرد شده ات!!!                            

به دنبال دل شکسته ات و به دنبال احساس پاک، گم شه ات و من مبهوت به     

اطراف مینگریستم. به او میگفتم: تو کیستی؟ چگونه از حال من با خبری؟      

ترسی مرموز سراسر وجودم را فرا گرفته بود.                                        

وجود کسی را حس می کردم ولی او را نمی دیدم، تنها صدایی که به گوش    

می رسید تک ضربه های کهنه ی دیواری بود که گذر عمر را نشان می داد  

لحظه ای سپری شد و باز صدای آن موجود ناشناخته را شنیدم که می گفت:

 

"مرا نمی شناسی چون مدت هاست از من غافل ماندی، منی که همیشه،همراهت 

هستم منی که از جان به تو نزدیکترم و تو وقتی که هیچ تکیه گاهی برایت     

نمی ماند به سراغم می آیی."                                                        

احساس غریبی داشتم، حس می کردم گم شده ام را یافته ام ، گم شده ای که  

سالهاست از او دور افتاده ام و امشب در تنهایی خویش او را یافته بودم و این 

شعر را زمزمه می کردم:                                                             

به سراغ من اگر می آیید  

 

 

بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثه عشق تر است

  

شب برایم خاطرات تلخ را دنبال کرد

روزهای پر غروب زندگی را یاد کرد 

عشقها و اشکها را مشق هر دیوار کرد

رویش عشق ترا در شوره زار سینه ام هموار کرد

شب برایم گفته ها نا گفته ها تکرار کرد

بوسه شیرین هوس آلود را انکار کرد

شب برایم راز های خفته را بیدار کرد

حسرت دیروز و فردا را دوباره یاد کرد    

دست سیاه سرنوشت دیدار تو از من گرفت

دارم به جای خالیت ای یار عادت میکنم

در دیر گاه عاشقان امشب عبادت میکنم

من بر خدای پاک خود عرض ارادت میکنم

تصویر عشق تو نهم بر گونه خیس دلم

از زخمهای قلب خود امشب عیادت میکنم

هر شب میان بغض خود بااشک یادت میکنم

سر سبزی حس دلت را من زیارت میکنم


ای آفــــــتاب سحرنشو؟؟؟

یادآر ز شمع مرده یادآر


 

ای مرغ سحر! چو این شب تار

بگذاشت زسر سیاهکاری

وز نفحه ی روحبخش اسحار

رفت از سرخفتگان خماری

بگشود گره ز زلف زرتار

محبوبه نیلگون عماری

یزدان به کمال شد پدیدار

و اهریمن زشتخو حصاری

یادآر زشمع مرده! یادآر!


ای مونس یوسف اندر این بند!

تعبیر عیان چو شد تو را خواب،

دل پر ز شعف، لب از شکر خند

محسود عدو، به کام اصحاب

رفتی بر یار و خویش و پیوند

آزادتر از نسیم و مهتاب

زان کو همه شام با تو یک چند

در آرزوی وصال احباب

اختر به سحر شمرده، یادآر!


چون باغ شود دوباره خرم

ای بلبل مستمند مسکین!

وز سنبل و سوری و سپرغم

آفاق نگارخانه چین

گل سرخ و به رخ عرق ز شبنم

تو داده زکف زمام تمکین،

زان نوگل پیشرس که در غم

نا داده به نار شوق تسکین،


از سردی دی فسرده، یادآر!


ای همره تیه پورعمران

بگذشت چو این سنین معدود،

وان شاهد نغز بزم عرفان

بنمود چو وعد خویش مشهود،

وز مذبح زر چو شد به کیوان،

هر صبح شمیم عنبر و عود،

زان کو به گناه قوم نادان،

در حسرت روی ارض موعود


بر بادیه جان سپرده یادآر!


چون گشت زنو زمانه آباد

ای کودک دوره طلایی

وز طاعت بندگان خودشاد

بگرفت ز سرخدا خدایی!

نه رسم ارم، نه اسم شداد

گل بست زبان ژاژ خایی

زان کس که زنوک تیغ جلاد

ماخوذ به جرم حق ستایی


تسنیم وصال خورده، یادآر


خیلی عجله داشت...خیلی....سریع

نویسنده :  جمعه گل((صمیم
 یوم سه شنبه مورخ/26/2/91 

از هم جدا می شوند تا یکدیگر رو امتحان کنند و هر کدام
در انتظار دیگری همدیگر را نمی بینند.
چون هر دو به صورت اتفاقی به جمله معروف
ویلیام شکسپیر بر می خورند:
 عشقت را رها کن، اگر خودش برگشت،
مال تو است و اگر برنگشت از قبل هم مال تو نبوده !
نظر شما دوستان چیه؟
به نظر من این جور آدم ها به احتمال 99% کفتر بازن

دو نفر که همدیگر را خیلی دوست داشتند و یک لحظه
نمی توانستند از هم جدا باشند ، با خواندن یک جمله معروف
داستان عشق و نامردی!داغ ترین لحظه های دردناک عشق درسرزمین جفا 
نوسنده:جمعه گل ((صمیم))

ای زنده گی برایم فرصت بده تاناله های جان سوزی قلبم رابرای گلبرگ

خدایا...پروردگارا...کمکم کن، کم کم کن که  بتوانم پنچره ی دلم راروبه حقیقت بگشایم...

خدایا...یاریم کن که مرغ خسته دلم راکهدیری است دراین ق فس زندانی است، دراسمان آبی عشق

توپروازدهم.

خدایا..پروردگارا...یاریم کن که شوق پروازراهمیشه درخود زنده نگهدارم .....

خدایا...توخود می دانی که بدترین دردبرای یک انسان دورماندن ازحقیقت خویشتن  ورهاشدن

 درگرداب فراموشی وسردرگمی

 است...پس توای کردگار بی همتا مرا یاری کن که به حقیقت انسان بودن پی ببرم تابتوانم روزبه

 روزبه تو که سر چشمه تمام

 حقیقت هایی نزدیک ونزدیکتر شوم.... 

خدایا...همیشه گفته ام که تورادوست دارم...حالا هم باتمام وجود فریاد می زنم:

خدایا........دوستت دارم.....دوستت دارم...دوستت دارم...

خدایا،شرمنده ام اززیادی گناهانی که انجام داده ام ،شرمنده ام.

خدایا از قدر نشناسی خودم ، ازاین که هرروباعث ناراحتی تو می شوم شرمسارم.

خدایا چه بگویم ازکدامین گناهم نزد توطلب عفوکنم.خدایابه کدامین گناه اشک شرم ازدیده جاری

سازم.هروقت که خواستم زبان به حمد وثنایت بگشایم.اشک در دیدگانم جمع شدوبغض شرم

 وپشیمانی ازگناهان دیگرمجال

 سخن گفتنم نداد.

خدایا ،مرا ازاین منجلابی که درآن گرفتارشده ام نجاتم ده.به این پرنده ی اسیر پروبالی ده تا خودش

  راازاین قفس رهایی بخشد

 وطعم آزادی ورهایی را تجربه کند .

خدایا، مرا فرصتی ده تاپاک بودن راتجربه کنم وبتوانم حتی برای یک لحظه آنچه باشم که تومی

 خواهی

خدایا، چگونه می توانم روی به سوی تو بیاورم وزبان به حمدوثنایت بگشایم درحالی که

 خودازکرده خویش آگاهم .

چگونه می توانم دوستارتوباشم درحالی که برعهد وپیمانی که باتو بسته ام وفادارنبوده ام.

چگونه می توانم طلب عفو وبخشش کنم درحالی هنوزشعله های عصیان دردرونم فروزان است.

بارلاها،چگونه می توانم روی بهتوبه آورم درحالی که اسیرهواهای نفسانی خویشم. 

بارلاها،توازعلاقه ی من نسبت به خودات آگاهی ومی دانی که چقدرمشتاق رسیدن توام ولی هروقت

  که تصمیم گرفتم که به

 سوی توبیایم گناه به سراغم آمدومراازتو دورساخت.

همیشه آرزویم این بوده است که حتی برای یک روزکه شده آنچه باشم که تو می خواهی وآنچه کنم

که تو می پسندی ولی افسوس این نفس سرکش تا کنون مجال برآورده شدن این آرزورابه من نداده است.

بارلاها، می ترسم، ازخویش وازاین سرنوشتی درانتظارمن است می ترسم.ازاین بیابان وشوره

 زاری که درپیش روی من است

 می ترسم.می ترسم که مرگ به سراغم بیا یدآرزوی رسیدن به تورااین باراوارمن بستاند.

پس ای پروردگاربی همتا  به لطف وکرم خویش مراازمرداب رهایی ده وتوانی ده خویشتن را

از هرچه بدی است پاک کنم.

خدایا به من فرصتی ده تاعاشق بودن

مدیر تصویر

 جمعه گل صمیم

 

عزیزان

ودرستاران

وبلاگ فارسی جمعه گل صمیم

میتوانید اشعارعاشقانه؛داستانهای دردناک

وسایرمطلب خویشراازآدرس های ذیل بدست آروید؟

-1جمعه گل صمیم

2-جمعه گل خوشپاکی

3-وبلاگ فارسی اشکاشم

4-اشعارعاشقانه صمیم

5-دیاری زیبای من

6-داستان جدای

7-وشام تلخ آخیرین نوشته های صمیم است.

شماره تماس:0799865990

0788322600

 

0797170008

facebook:jumagulsamem@yahoo.com

Email:samem.6060@yahoo.com

Email:samem.7070@gmail.com


تو کى در وجود آمدى که ورودت را و زمان آمدنت را جشن بگیرند؟خورشید

مانده‏اند عالمیان و آدمیان که کدامین لحظه را، لحظه ولادت تو بشمارند؟

 

کدامین روز را، روز تولد تو نام بگذارند؟

 

تو کى در وجود آمدى که ورودت را و زمان آمدنت را جشن بگیرند؟

 

خورشید و ماه و ستارگان تا بدانجا که حافظه‏شان یارى مى‏کند به تو سلام مى‏گفته‏اند.

 

نرگس‎ها اولین رکوع حیات را بر آستان تو کرده‏اند.

 

موج‎ها از ازل سر بر ساحل رسالت تو مى‏ساییده‏اند.

 

سرسخت‎ترین و بى محاباترین لاله‏ها و آلاله‏ها در بى انتهاترین دشت‎ها، نام تو را هر پگاه فریاد

 

مى‏کرده‏اند.

 

پیغمبران و رسولان همه در کلاس تو درس رسالت مى‏خوانده‏اند.

 

سرو و صنوبران مدام راستاى قامت تو را تداعى مى‏کرده‏اند.

 

بلبلان و قناریان هر چه یاد دارند، همیشه مدح تو مى‏گفته‏اند.

 

گل‎هاى محمدى همه با نام تو پر مى‏گشوده‏اند.

 

قطرات باران، اندیشه حیات را وام از تو مى‏گرفته‏اند.

 

بنفشه‏هاى جان باخته و دل افروخته همیشه در صفحه سینه سوخته خویش تصویر روشنى از تو

 

مى‏یافته‏اند.

 

در حافظه جویبارها، جز تکرار نام تو هیچ نیست.

 

شبنم‏ها هر چه به خاطر دارند بر تو درود مى‏فرستاده‏اند.

 

پیش از تو را، کسى به یاد ندارد.

 

بارى، مانده‏اند عالمیان و آدمیان که کدامین لحظه را لحظه ولادت تو بشمارند.

 

موجودات هر چه به گذشته‏ها مى‏نگرند، هر چه در خورجین سوابق خویش جستجو مى‏کنند، هر

 

 چه زمین ماضى را مى‏کاوند، هر چه نگاه در زوایاى حافظه مى‏گردانند، جز تو هیچ نمى‏بینند.

 

راهى باید جست براى سخن گفتن از ولادت تو.

 

آنسان که عرشیان لب به شکوه نگشایند و مقربان گره گلایه بر ابرو نیفکنند.

 

بدانگونه از تولد تو سخن باید گفت که هستى برنیاشوبد و حیات بى‎قرارى نکند.

 

چه، هیچ رشحه‏اى از حیات، تو را پیش از خویش نیافته است.

 

و چگونه بیابد که حیات از نور تو در وجود آمده است.

 

هستى، طفیل آمدن توست.

 

چنین نبود که خداوند تو را براى هستى خلق کند.

 

هستى به افتخار تو آمد.

 

تو براى عالم نیامدى، عالم براى تو آمد.

 

مگر نه خداوند، تو را پیش از همه، از نور خویش آفرید و جهان از کرشمه چشم تو موجود شد؟

 

مگر نه افلاک در التهاب غمزه نگاه تو پدید آمد؟

 

مگر نه تو مقصود بودى و ماسوا به تبع ؟

 

آن گنج مخفى که خداوند بود و دوست داشت که یافته شود مگر به آفرینش تو یافته نمى‏شد؟

 

مگر تو برترین شناساى پروردگار خویش نبودى؟

 

چه کسى مى‏توانست بیاید که او را بهتر از تو دریابد؟

 

مگر بناى آفرینش بر عبادت نبود؟

 

مگر تو عابدترین بنده خدا نبودى؟

 

مگر با خلق تو آن غایت به تحقق نمى‏نشست؟

 

مگر با آغاز تو، کار آفرینش پایان نمى‏گرفت؟

 

آرى، تو همه بودى و با آمدن تو انگیزه‏اى براى خلقت دیگران نبود .

 

آرى، ولى، تو «رحمة للعالمین» بودى.

 

و در «رحمة للعالمین» بودن تو همین بس که عالم و آدم از نور تو آفریده شد و وام حیات از تو

 

گرفت با آن که تو خلق کامل و کاملترین خلق بودى.

 

بارى سخن گفتن از تو و ولادت تو نه سخت و دشوار، بل خطرناک و محال است.

 

محال از این رو که موجودات، پیش از تو نبوده‏اند تا از ولادت تو سخن بگویند، جز خالق، کسى

 

زمان خلق تو را چه مى‏داند؟

 

و خطرناک از آن جهت که تو معشوق خداوندى، تو حبیب و محبوب اویى.

 

و هیچ عاشقى، غیرتمندتر از خداوند به معشوق خویش نیست.

 

همو که تو را سلام کرد و فرمود که نه فقط خلایق و افلاک را که بهشت و جهنم را حتى به

 

خاطر تو مى‏آفرینم. بهشت را محض یاران تو و جهنم را براى مخالفان تو.

 

آرى، با چنین غیرتمندى عاشق، سخن گفتن از معشوق بس خطر آکنده است.

 

معشوقى که پیامبران سلف همه آرزو مى‏کرده‏اند که از امت او باشند و در رکاب او.

 

معشوقى که ملائک تا ابد مأمور صلوات بر او شده‏اند. معشوقى که راه شناختش جز بر خدا و

 

ولى او بسته است. چگونه مخلوقى که از نور او پدید آمده است و نمى‏فهمد که او از کى، کجا و

 

 چگونه بوده است، از او سخن بگوید؟

 

گوهر پاک تو از مدحت ما مستغنى است

 

فکر مشاطه چه با حسن خداداد کند؟

@@توسط:صمیم؟؟؟@@

samem??@@

((****((@@@


فرآموشت نشود.بگذارآفتاب عشق طلوع کند.

  • منم سرگشته ی حیرانت ای دوست  @   **  چــرا؟حالم نمی پرسی؟
     کنم یکبار جان قربانـــت ای دوست@  **   مگــرقبول نداری؟
    ولــی تا ســـاز شوق وصــــل کویت@ **   باورکن.
    دهم ســـر بر سر پیمانت ای دوست@  **  دیوانه عشق تو
    دلـــی دارم در آتـــش خانــــه کرده@  ** همیشه ازخاطرتومیسوزد؟
    مــــیان شعـــــله ها کاشـــانه کرده@  **  یعقین کن
    دلی دارم که از شـــوق وصـــالت@ ** 
    وجودم را زغـــم ویرانـــــه کرده@
    مـــــن آن آواره بشکـــــسته حالم@
    ز هجـــرانت بتــــا رو بر زوالم@
    من آن مـــــرغ سرگردان وتنها@
    پریشان گشته شد یکبـــاره حالم@
    سحرسـر بر سر سجــاده کردم@
    دعــــــــای برآن دل داده کردم@
    ز حسرت ساغر چشمانم ای دوست
    لبـــالب یکســــره از باده کردم@
    دلا تا کـــی اســــــیر یاد یاری@
    ز هجــر یار تا کـی داغ داری@
    بــگو تا کی ز شوق روی لیلی@
    تو مجــنون پریشان روزگاری@
    دما دم با دل من در جفـــــــایی@
    چرا آشفــــــته کردی
    روزگارم@بی
    1. گذارسرم رابالای زانویت بیمانم،ناله قلبی افگارم رابشنوی زمزمه های نمیه شبم
    2. فرآموشت نشود.بگذارآفتاب عشق طلوع کند،باران جلجله های درختان به زمیــن
    3. فیروآید،بگذارشبنم برگ یاسمن به دیدارلاله،وشقایق همکلام شود.بگذار،شــــامی
    4. هجــران،سکوت راحاصل نماید.تویگانه آرزوی این دل بی کس منی،توآرامـشـی
    5. خاطرات من هستی،تومیخواهم،تورا،دوست دارم!زنده گــــی بیـــتو رنــــج است.
    6. زنده گی بیتو،درداست،پس مراتهنامگذار،ای!آرزوی دیرینه من.
    7.         

ناله دل!بیاسوزی سینه افگارم رامدواشو



مدیر تصویر


jumagul(samem

من از پشت کوه من از لا به لای ستارگان من از روشنی آفتاب من از زلالی آب حرف می زنم


 


من از پشت پرده غم من از اندوه همیشگی من از کوله باری پر درد حرف می زنم..


 


من از یک دل شکسته... من از خم شدن ساقه...من از مرگ حرف می زنم


 


من از عروج ...من از رهایی... من از آزادی من از قفس حرف می زنم... 


من از یک غرور شکسته من از تحمل حقارت من از سر شکستگی من از نا امیدی حرف می زنم


 


من از نهایت دنیا من از خستگی من از بی کسی من از تنهایی حرف می زنم...


 


من از شکستن یک دل... من از پرواز من از اشک های شبانه...من از گریستن حرف می زنم


 


من از صدای زجه ی دل من از صدای تنفس من از اجبار حرف می زنم..


 


من از سکوت من از هوا من از مجال من از آدمیت حرف می زنم...


 


من از فرار من از بودن من از رفتن حرف می زنم...


 


من از پشت پنجره من از امید به رسیدن من در آرزوی شنیدن... بال بال میزنم